توی این عصری که همه چی به اختیار خودمان است ، حیا و عفاف خود را به هر قیمتی داریم می فروشیم؟!! ......ولی حالا خاطره یه زن رشید در سال های دفاع مقدس رو بخونید....

خديجه ميرشكار در كتاب اسير شماره 339، صفحه 38 اينچنين مي گويد :بعد از بازجويي اوليه مرا در سالن مستطيل شكل بزرگي كه شبيه سردخانه بود حبس كردند دو در آهني در دو سو قرار داشت. در و ديوار سرد و سيماني سالن همراه با سكوتي كه فضا را گرفته بود ترس عجيبي را در جانم انداخت، نشستم، تكيه بر ديوار دادم. افكار شوم و وحشتناكي در سرم افتاده بود احساس مي كردم هر لحظه يكي از آن درها باز مي شود و چهره نحس و خشن يكي از بازجوها برابرم ظاهر مي گردد. خستگي و كوفتگي راه و بي خوابي امانم را برده بود، اما تا پلك بر هم مي گذاشتم ترس مثل پتكي بر سرم فرود مي آمد، چشم باز مي كردم و دوباره به در خيره مي ماندم. به نماز و دعا نشستم اشك مي ريختم و ائمه معصومين را صدا مي زدم، حالم دگرگون شد و رويايي ديدم در سالن باز شد و به من گفتند: مولا علي(ع) به ديدنت آمده آن بزرگوار نگاهي به من انداخت و رفت. از خواب پريدم، اطمينان خاطر پيدا كرده بودم، ديگر آن افكار شوم و عجيب در سرم نبود، ديگر از در و ديوار سالن ترسي نداشتم و بقيه كارها را به خدا واگذار كردم.»